«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» ؛اسراء (17)، آيه 1.؛ «منزّه است آن (-(خدايى)-) كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالأقصى - كه پيرامون آن را بركت دادهايم - سير داد؛ تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم كه او، همان شنواى بيناست».
آيه اول سوره اسراء، سير دادن و طىّ الارض پيامبرصلى الله عليه وآله را بيان مىكند كه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، در يك شب، پيامبرصلى الله عليه وآله را با همين جسم، سير دادند؛ تا آيات الهى را به او نشان دهند و بايد توجه داشت كه اسراء با معراج، فرق دارد.
معراج، سفر پيامبرصلى الله عليه وآله به آسمانهاست؛ به طورى كه از وقايع آسمانها، به ويژه آسمان چهارم و هفتم و بهشت و جهنم، خبرهايى به حضرت دادند و آيات 7 به بعد سوره نجم به معراج اشاره دارد.
اسراء نيز سير سريع جسمانى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بدون هيچگونه وسيله ظاهرى است؛ به اين صورت كه وى براى صلهرحم به خانه امّ هانى، خواهر حضرت علىعليه السلام، نزديك مروه رفته بودند كه مسئله اسراء پيش آمد. وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله بازگشت و قضيه را تعريف كرد، كافران مسخره كردند و مسلمانان
نيز چه بسا تعجب نمودند كه چطور ممكن است پيامبرصلى الله عليه وآله در يك شب به مسجدالاقصى برود و بازگردد؛ شايد خواب ديده! پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود:
من در بيدارى طىالارض كردم و اگر مىخواهيد نشانههايش را بگويم كه در بين راه چه كاروانهايى در راه بودند، بعضى از آنها يك هفته بعد
به مكه مىرسند؛ بعضى ديگر چند روز آينده به مسجدالاقصى مىرسند. مردم اينها را در ذهن سپردند كه نكند (نغوذبالله) پيامبرصلى الله عليه وآله خيالاتى شده
است؛ ولى طبق آن نشانههايى كه او داده بود (حتى نشانه بار شترها را مىداد كه مثلاً فلان كاروان كه دو سه روز ديگر به مكه مىرسد، بارش فلان چيز است) معلوم شد همه را پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله درست فرموده، پس اين ثابت مىكند
كه پيغمبرصلى الله عليه وآله طىالارض داشت. برخى اولياى الهى نيز داراى قدرت طى الارض هستند.
به هر حال روشن شد كه آيه اول سوره مباركه اسراء در مورد معراج نيست؛ بلكه موضوع آن سير زمينى است و بحث معراج نيز در سوره نجم مطرح شده است و همه مسلمانان، اصل معراج پيامبرصلى الله عليه وآله را قبول دارند.
پاسخ سؤال دوم اين است:
احاديث معراج فراوانند و خود يك كتاب مىشوند و از ميان آن احاديث مختلف، معراج به تواتر معنوى ثابت مىشود؛ اما كيفيت و جزئيات آن
با كمك مجموعه روايات و قرائن تا حدودى قابل تصور است.
در مورد كيفيت معراج، چهار نظر زير مطرح وجود دارد:
1. معراج پيامبرصلى الله عليه وآله با جسم بوده، همانگونه كه طىالارض پيامبرصلى الله عليه وآله با جسم بوده است و طبق اين نظر، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از مسجدالاقصى با اين جسم و روح، به طرف آسمانها بالا رفت و حقيقت بهشت و جهنم و نيز بيتالمعمور و بسيارى از اسرار الهى را مشاهده كرد.
2. معراج، تنها روحانى بوده و جسمانى بودن آن، امكان ندارد؛ زيرا از نظر قانون ماده، اگر سرعت بيش از حد باشد، جسم نمىتواند حالت عادى خود را حفظ كند؛ بلكه لازم است به شكل نور و يا به شكل ديگرى درآيد.
از اين اشكال، جوابهاى مختلفى داده شده، از جمله اين كه قوانين مادى كه تا به حال معلوم و ثابت شده، بخشى از قوانين عالم ماده است و زواياى مخفى فراوانى هنوز در علوم مختلف موجود است؛ به عنوان مثال، اخيراً فرضيهاى مطرح شده كه در ميان فضا، سياه چالها و تونلهايى وجود دارد
كه قوانين شناخته شده فعلى ماده، در اين تونلها حاكم نيست. اين تونلها از كهكشانى به كهكشان ديگر راه پيدا مىكنند و در واقع، نوعى ميانبر محسوب شوند و ممكن است راههاى ديگرى هم باشد و ما خبر نداشته باشيم.
بنابراين، جواب اين شد كه يكى از قوانين ماده، اين است كه جسم تحمل فشار و سرعت محدودى را دارد و ممكن است اين قانون فقط در شرايط خاص ثابت باشد؛ به طورى كه اگر شرايط عوض شود، مسئله، تفاوت كند.
اين مطلب با قرآن قابل تأييد است؛ آن جا كه مىفرمايد: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً»؛ اسراء (17)، آيه 85.؛ «به شما از دانش، جز اندكى داده نشده».
بر طبق برخى روايات نيز بسيارى از دانشها هنوز باقى مانده كه با ظهور حضرت حجت(عج) به بشر عطا مىگردد.
در روايتى از امام صادقعليه السلام نقل شده كه علم، بيست و هفت حرف است و تمام آن چه تا به حال به وسيله پيامبران آمده، دو حرف مىباشد و مردم تا امروز بيش از اين مقدار را نداشتهاند و زمانى كه حضرت حجت ظهور كند، بيست و پنج حرف ديگر را روشن مىكند بحارالأنوار، ج 52، ص336، باب 27؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعليه السلام قَالَ الْعِلْمُ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِيعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ يَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْيَوْمِ غَيْرَ الْحَرْفَيْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِينَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِي النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتَّى يَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً»..
شايد گفته شود كه در دعاى ندبه، عبارت اين است كه: «... وَ عَرَجْتَ بِرُوحِهِ إِلَى سَمَائِك... بحارالأنوار، ج 99، ص 104، باب 7. پيامبرصلى الله عليه وآله را با روحش به آسمانها عروج دادى»؛ پس معراج، روحانى بوده و نه جسمانى.
پاسخ: در بعضى متنهاى دعاى ندبه، كلمه روح وجود ندارد و فقط كلمه «بِهِ» است محمدبن المشهدى، المزار الكبير، ص 575 و بعضى از نسخ مصباح الزائر.؛ يعنى خود پيامبرصلى الله عليه وآله را عروج دادى كه ظهور در روح و جسم دارد و در بسيارى از كتابهاى دعا، مقابل يا بالاى كلمه «بروحه»، نسخه بدل «به» را نوشتهاند.
3. معراج پيامبرصلى الله عليه وآله مكاشفهاى بوده كه در مسجدالاقصى براى حضرت رخ داد و چيزى به اسم سفر، چه جسمانى و چه روحانى، نبوده و مقصود از سفر، همان طىالارضى است كه به سوى مسجدالاقصى رخ داده است؛
البته نه اين كه عروج روحانى يا جسم همراه با روح پيامبرصلى الله عليه وآله، محال باشد؛ بلكه مىپذيريم كه ممكن است؛ ولى پيغمبرصلى الله عليه وآله مىخواهد برود چه ببيند؟
آنچه مىخواهد ببيند، همين جا چشم دل او مىتواند باز شود و آن چه را كه خدا اراده كرده است، ببيند. پس در مسجدالاقصى و در بالاى آن صخره،
براى پيامبرصلى الله عليه وآله مكاشفه رخ داد؛ يعنى در حالت بيدارى يك لحظه چشم دل پيامبرصلى الله عليه وآله باز شد و تمام حقايق هفت آسمان را ديد و نيازى نبود كه پيامبرصلى الله عليه وآله برود به آن جا؛ بلكه آنها پيش پيامبرصلى الله عليه وآله حاضر شدند و اين مسئله، ربطى
به خواب و رؤيا ندارد؛ بلكه عين بيدارى و هوشيارى است كه در اصطلاح عرفان، به آن مكاشفه مىگويند؛ مثل آن قضيه كه راوى گفت: يابن رسول اللَّه! چه قدر امسال حجاج زيادند! حضرت تصرفى در ديدگان او فرمود و
آن شخص ديد كه بسيارى از آنان، حيواناتى هستند كه مشغول طوافند بحارالأنوار، ج 46، ص 261، باب 5، «قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لِلْبَاقِرِعليه السلام مَا أَكْثَرَ الْحَجِيجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِيجَ فَقَالَ بَلْ مَا أَكْثَرَ الضَّجِيجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِيجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِيَاناً فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِيراً فَقَالَ انْظُرْ يَا أَبَا بَصِيرٍ إِلَى الْحَجِيجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَكْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِيرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ مِثْلُ الْكَوْكَبِ اللَّامِعِ فِي الظَّلْمَاء...».
كه اين را مكاشفه مىگويند.
4. مرحوم علامه طباطبايى نظر ديگرى دارد الميزان، ج 13 ص 34.. وى مىفرمايد: اصل معراج، قطعى است و هيچ مسلمانى در اصل معراج شك ندارد؛ آن هم نه يك بار؛
بلكه چند بار نيز اتفاق افتاده است؛ اما فهم رواياتى كه كيفيت معراج را بيان مىكنند، مشكل است. ممكن است آن چه پيامبرصلى الله عليه وآله از حقايق جهان هستى و بهشت و جهنم ديده، از طريق عروج جسمى نباشد؛ چنان كه تحليل معراج براساس ديدن حقايق در خواب و رؤيا نيز صحيح نمىباشد؛ بلكه چه بسا
از باب تمثّل و ديدن چشم باطنى و برزخى باشد؛ به طورى كه آن حضرت در بيدارى، ملكوت آسمانها و سدرةالمنتهى و بهشت و جهنم را با چشم برزخى و باطنى ديده باشند. بنابراين، طبق اين نظر، اصل معراج، قطعى است؛ ولى كيفيت آن براى ما معلوم نيست.
بايد توجه داشت كه با عنايت به قدرت مطلق خداوند متعال، معراج به صورت جسمانى و روحانى به آسمانها، مانع عقلى ندارد و با ظهور آيات سوره نجم نيز سازگار است ؛«....عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى. وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ. ثمَُّ دَنَا فَتَدَلىَ. فَكاَنَ قَابَ قَوْسَينِْ أَوْ أَدْنىَ. فَأَوْحَى إِلىَ عَبْدِهِ مَا أَوْحَى. مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى. أَ فَتُمَارُونَهُ عَلىَ مَا يَرَى. وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى»؛ «... آن را (-(فرشته)-) شديد القوى به او فرا آموخت (-(سروش)-) نيرومندى كه (-(مسلّط)-) درايستاد؛ در حالى كه او در افق اعلى بود؛ سپس نزديك آمد و نزديكتر شد، تا (-(فاصلهاش)-) به قدرِ (-(طول)-) دو (-(انتهاى)-) كمان يا نزديكتر شد؛ آن گاه به بندهاش آن چه را بايد وحى كند، وحى فرمود. آن چه را دل ديد، انكار(-(ش)-) نكرد. آيا در آن چه ديده است، با او جدال مىكنيد و قطعاً بار ديگرى هم او را ديده است، نزديك سدرةالمنتهى». و همانطور كه اسراء و طىالارض
از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، فراتر از قوانين عادى مادى مىباشد، معراج به آسمانها نيز مىتواند فراتر از قوانين مادى و طبيعى انجام
پذيرد؛ چنان كه براى حضرت سليمان نيز حركت در فضا امرى عادى بود ؛«وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ...»؛ «و باد را براى سليمان (-(رام كرديم:)-) كه رفتن آن بامداد، يك ماه، و آمدنش شبانگاه، يك ماه (-(راه)-) بود...»، (سبأ(34)، آيه 12).
و جا به جايى تخت بلقيس (ملكه سبا) در يك چشم بر هم زدن انجام پذيرفته است ؛«قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ...»؛ «كسى كه نزد او دانشى از كتاب (-(الهى)-) بود، گفت: «من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى، برايت مىآورم»، (نمل (27)، آيه 40).، به ويژه براى نشان دادن برترى پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و ارتباط او
با نيروى غيبى پروردگار، انجام اين گونه امور خارقالعاده، مانند معراج جسمانى و روحانى به آسمانها قابل قبولتر است و از ظهور روايات
معراج نيز همين قول استفاده مىشود.
كتابنامه
1. قرآن مجيد، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند.
2. قرآن مجيد، ترجمه آيةاللَّه مكارم شيرازى، قم: انتشارات جوان.
3. شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، قم: هجرت.
4. عبدالحميد ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربيه.
5. محمد دشتى، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، قم: الهادى، 1379 ش.
6. صبحى صالح، شرح نهجالبلاغه، قم: دارالهجره، 1419 ق.
7. محمود زمخشرى، اساس البلاغه، تهران: انتشارات اسلاميه.
8. حافظ ابى عمرو يوسف بن عبداللَّه بن عبدالبر اندلسى، استيعاب، هند: حيدرآباد، خانه داير.
9. مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه محسن مؤيدى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1358.
10. ابى جعفر محمدبن يعقوب كلينى (محمدبن ابراهيم كلينى)، اصول كافى، به تصحيح: على اكبر غفارى، تهران: دارالكتب الاسلامية، 1350 ش.
11. سيد عبدالحسين طيب، اطيب البيان، تهران: بنياد فرهنگ اسلامى.
12. محمدبن محمد بن نعمان مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، قم: منشورات جامعه مدرسين، 1418ق.
13. ابنحجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، بيروت: دار الكتبالاسلامية، 1415ه.ق.
14. ابىجعفر محمدبن علىابن بابويه الصدوق، الامالى، قم: انتشارات اسلامى.
15. الحافظ ابى الفداء اسماعيلبن كثير الدمشقى، البداية والنهاية، تحقيق على شيرى، دار احياء التراث العربى، 1408.
16. فخر رازى، التفسير الكبير و مفاتيح الغيب، بيروت: دار الافاق العربيه.
17. محمدهادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، قم: جامعه مدرسين.
18. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، التوحيد، تصحيح و تعليق سيد هاشم حسينى طهرانى، قم: منشورات جامعة المدرسين فى الحوزة العلمية.
19. جلال الدين سيوطى، الحاوى للفتاوى فى اللغة و علوم التفسير والحديث، بيروت: دارالعصريه.
20. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، انتشارات اسلامى.
21. عبدالرحمن جلال الدين سيوطى، الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ه.ق.
22. عبدالحسين احمد الامينى النجفى، الغدير فىالكتاب و السنة و الادب، بيروت: دارالكتب العربى.
23. محمدبن يعقوب الفيروزآبادى، القاموس المحيط، انتشارات اسلاميه.
24. محمدجواد مغنيه، الكاشف، بيروت: دارالوفاء.
25. جارالله محمودبن عمر زمخشرى، الكشاف عن حقائق غوامض القرآن، تهران، ناصرخسرو، 1406ق.
26. سيد ابوالحسن شرف الدين موسوى، المراجعات، تهران، بعثت.
27. محمدبن جعفر المشهدى، المزار الكبير، تحقيق جواد قيومى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1419ه . ق.
28. محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، قم: حوزه علميه قم، 1376.
29. حسينبن محمدراغب اصفهانى، المفرداتفى غريبالقرآن، دمشق: دارالقلم، 1412ق.
30. ابن شهرآشوب، المناقب و آل ابى طالب، نجف: مطبعه حيدريه.
31. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه.
32. سيد شرف الدين، النص والاجتهاد، تهران: اسوه.
33. جعفر سبحانى، الهيات و معارف اسلامى، تهران: دار الكتب الاسلاميه.
34. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران: دار الكتب الاسلاميه.
35. ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.
36. اسماعيل بن عمروابن كثير، تاريخ ابن كثير.
37. علوان نبيل رضا، تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسينبن على، تهران: مركز اطلاعات و مدارك اسلامى، 1386.
38. گوستاو لوبون، تاريخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه : سيد هاشم حسينى، تهران: دنياى كتاب.
39. سيد روحاللَّه موسوى خمينى، تحريرالوسيله، ترجمه على اسلامى، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
40. حسنبن شعبة الحرانى، تحف العقول، ترجمه صادق حسنزاده، قم: انتشارات جامعه مدرسين.
41. ابن كثير، تفسير ابن كثير، الاحياء التراث العربى.
42. سيد عبدالله شبّر، تفسير القرآن الكريم، بيروت: داراحياء التراث العربى، بىتا.
43. محمد رشيدرضا، تفسير المنار، بيروت: دارالمعرفة، بىتا.
44. محمدبن احمد الانصارى، تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، تحقيق احمد عبدالعليم ابردونى، بيروت: دار احياء التراث العربى.
45. محمدبن احمد الانصارى، تفسير قرطبى (الجامع لاحكام القرآن)، تحقيق: احمد عبدالعليم ابردونى، بيروت: دار احياء التراث العربى.
46. عبداللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، قم : اسراء، 1376 ش.
47. ناصر مكارم شيرازى و...، تفسير نمونه، تهران: دار الكتب الاسلامية، 1374.
48. عبدعلىبن جمعه حويزى، تفسير نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1373 ش.
49. دكتر سيد حسين نصر، جوان مسلمان و دنياى متجدد، تهران: طرح نو.
50. رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعهعليه السلام، قم: انصاريان، 1376.
51. سيد محمد حسينى بهشتى، خدا در قرآن، تهران: مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر.
52. سيد جعفر مرتضى العاملى، دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام، مركز جواد.
53. شارل دو منتسكيو، روح القوانين، ترجمه: علىاكبر مهتدى، تهران: اميركبير،
1362.
54. عبدالله جوادى آملى، زن در آئينه جمال و جلال، قم: اسراء، 1377.
55. شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، المطبعة العلمية، نجف، 1352 ق.
56. عبداللَّه جوادى آملى، شميم ولايت، قم: اسراء.
57. حاكم عبيداللَّه حسكانى، شواهد التنزيل، بيروت: دار المعرفه.
58. ابو عبداللَّه محمد بن اسماعيل البخارى، صحيح بخارى، بيروت: دار المعرفه.
59. مسلمبن حجاج القشيرى نيشابورى، صحيح مسلم، بيروت : دار الكتاب العربى.
60. ابى جعفر محمدبن على ابن بابويه الصدوق، علل الشرايع، ترجمه سيد محمد جواد ذهنى تهرانى، قم: مؤمنين.
61. ابراهيم بن محمد المحوئى الجوينى، فرائد المسمطين، مؤسسه محمودى للطباعيه.
62. مسلم قشيرى نيشابورى، فضائل اصحاب النبى، دارالفكر.
63. عبدالله جوادى آملى، فطرت در قرآن، قم: اسراء.
64. سيد قطب، فى ظلال القرآن، تهران: احسان.
65. سيد محمدحسين طباطبايى، قرآن در اسلام، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1374.
66. محمدتقى مصباح يزدى، قرآنشناسى، تحقيق و نگارش محمود رجبى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امامخمينى(ره)، 1376ش.
67. خليل بن احمد الفراهيدى، كتاب العين (مرتبا على حروف المعجم)، بيروت: دارالكتب العلميه.
68. علاءالدين على متقى هندى، كنز العمال، تحقيق شيخ بكرى حيائى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1405.
69. علاءالدين على بن محمد بغدادى، لباب التأويل فى معانى التنزيل (تفسير الخازن).
70. ابى فضل جمال الدين ابن منظور الافريقى مصرى، لسان العرب، بيروت: دار الاحياء التراث العربى.
71. فخرالدين الطرايحى، مجمع البحرين، تحقيق سيد احمد حسينى، الثقافة الاسلاميه، 1408 ق.
72. ابوعلى الفضلبن الحسن طبرسى، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت: دارالفكر، 1414ق.
73. ابوعلى الفضلبن الحسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، بيروت، دارالفكر، 1414 ق.
74. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران : صدرا، 1377.
75. محدث نورى، مستدرك الوسائل الشيعه.
76. احمدبن حنبل، مسند، بيروت: دار صادر.
77. محمد تقى مصباح يزدى، معارف قرآن، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى، 1378.
78. محمدبن عبداللَّه الحاكم نيشابورى، معرفة علوم الحديث.
79. علامه راغب اصفهانى، مفردات، تحقيق: عدنان داوودى، بيروت: دارالعلم.
80. جعفر سبحانى، منشور جاويد، (تفسير موضوعى)، قم: توحيد، 1375.
81. محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ترجمه حميدرضا شيخى، قم: دارالحديث، 1377.
82. جمال الدين محمد بن يوسف الزرندى الحنفى، نظم الدرر السمطين فى فضائل المصطفى والمرتضى والبتول والسبطين، مكتبة اميرالمؤمنين العامة، الطبعة الاولى، 1377ه.ق - 1958م.
83. محمد دشتى، نهج الحياة، نشر اميرالمؤمنين.
84. محمدبن حسن حرّ العاملى، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت لإحياء التراث، جمادىالاخرى 1414. (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه ها، كد: 41/500036)